زینب(خودم)زینب(خودم)، تا این لحظه: 30 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

دنیایی از خاطرات

از تو نوشتن خیلی سخته

1400/10/14 16:30
نویسنده : زینب
20 بازدید
اشتراک گذاری

از تو نوشتن خیلی سخته

تو بیمارستان دستت رو گرفتم و گرمای وجودت دستای سردم رو گرم کرد

تو سالن تطهیر یخ داشتم و پر استرس، ولی اونقدر سرد بودی که هنوز

سردی صورتت رو تو دستام حس میکنم. خاک سرد مدفنت هم گرمم

نمیکنه

جسم بابا جانم ، تمام هستی من، زیر خاکه و من هستم. بابام همیشه

میگفت زینب پرونده پزشکی منه. من پرونده های پزشکی بابام رو از

گوشی پاک میکنم  و بیرون میریزم. با خودم چکار کنم!!!

بعد این عکس برای آخرین بار ناخنای بابام رو کوتاه کردم . آخه ناخنای بابام

بلند که میشد تندی میشکست

چند وقته هیچی گرمم نمیکنه

پسندها (5)

نظرات (5)

مامان اعظممامان اعظم
12 دی 02 16:37
خدا باباجونمون رو رحمت کنه و به ماهم صبر بده. خیلی سخته خیلی
مامان نرگسمامان نرگس
12 دی 02 16:38
😢😢
مامان فاطمهمامان فاطمه
12 دی 02 16:39
خدا رحمت کنه عموی نازنینم رو و به هممون علی الخصوص فرزندانشون صبر بده🖤😭😭
فاطمه نظامفاطمه نظام
12 دی 02 16:40
خدا رحمتشون کنه ان شاءالله😭😭🖤🖤خدا به هممون صبر بده🥺🥺🤲🤲
بابا مجتبیبابا مجتبی
12 دی 02 16:41
خدا به همه مون صبر بده🖤