زینب(خودم)زینب(خودم)، تا این لحظه: 30 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

دنیایی از خاطرات

روایت بی قراری

1400/9/4 16:05
نویسنده : زینب
15 بازدید
اشتراک گذاری

فکر میکردم که دنیا خیلی کوچیکه؛ من تو خیابونایی راه میرفتم که

کسایی مثل شهید عطایی یا شهید محرابی راه میرفتن شاید از کنارم رد

شده باشن، شاید کسایی که الان از کنار هم رد میشیم در آینده شهید باشن

شایدم دنیا خیلی بزرگه اونقدر که ماها از خبرای اون سر شهر نه، یکی دو

تا خیابون اونطرف تر بی خبریم( همه اینا پیشکش، از همسایه دیوار به

دیوار خبر داریم؟؟؟!!!)

شایدم غافلیم و حال و هوامون با حال و هوای شهدا فرق داره .

روایت بی قراری ، من رو بیقرار شهدایی کرد که نه متعلق به سال های چهل

تا شصت، بلکه مال همین زمان هستن که من تو این شهر بودم و رفت و

آمد میکردم.

کتابی دلنشین ، روان و دوست داشتنی بود .

شهید خندان مشهد دست ما رو هم بگیر

پ ن : در مقابل زینب شهید، به شدت احساس عجز کردم

پ ن : ممنون از زن داداشم که کتاب رو بهم امانت داد.

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان مریممامان مریم
12 دی 02 16:16
این کتاب هدیه خوده شهید، کتاب انتخاب مانیست، شهدا هستند که مارو انتخاب میکنند شاید ماهم با توسل به شهید بتونیم راه اونهارو ادامه بدیم
زینب
پاسخ
ان شاء الله