برای شادی روح عمو نازنینم، منت به سرم گذاشته فاتحه ای بخونید. متشکر
. این دیگه خواب نیست. یه بیداری تلخه...به تلخی مرگ.... چرا این غم کم نمیشه؟ من هنوز با دیدن عکستون هر روز می سوزم. چرا جرات نمیکنم به چشماتون تو عکس نگاه کنم؟ با دیدن اون چشمای پر از زندگی، مجبورم نبودنتون رو قبول کنم. . کلا از این سبک خوابا میدیدم. تو خواب همش آرزو میکردم که خواب باشم. لذت بخش بود اون موقع که میفهمیدم همش خواب بوده...ولی حالا بیدارم. بارها آرزو کردم کاش خواب باشه.... کاش خواب باشه.... ولی الان که نزدیک چهل روز از رفتنتون میگذره روز به روز امیدم، ناامیدتر میشه.... . عمو، موهاتون رو تو عکس لمس کردم. به نرمی موهای خودتون نیست که همیشه بهم میریختمشون. دلم ...